قسمت چهارمFCH4
قسمت چهارمFCH4

در راه خريد

زهرا2:نسترن حتما الان داره گريه ميكنه

زهرا1:كاملا موافقم

مرضيه:اين لباس قهوه اي رو من بر ميدارم

زهرا1:به نظرت اين لباسو نسترن ميپوشه؟

مرضيه:آره خيلي خوشگله!

درخانه

زهرا1:يه لباس خيلي خوشگل واست خريدم خوشت مياد؟

فاطمه:چه بياد چه نياد بايد امشب با اون لباس به مهموني بياد!

نسترن:چي..با اين لباس؟من همين حالا يه پسر ديدم زهره ترك شدم!

فاطمه:چي؟

نسترن:بيا تا برات تعريف كنم

وتعريف ميكند

فاطمه:خوش به حالت چرا ازش امضا نگرفتي؟

نسترن:برو بابا من اصلا ازش خوشم نيومد تازه بيام ازش امضا هم بگيرم پسره ي چل!

شب مهموني

نسترن:من نميام

زهرا1:بيخيال لباستو ببين چه قشنگه!

زهرا2:تو كه نميخواي ما آبرومون پيش گروهFبره؟

فاطمه:راست ميگه ديگه

زهرا1:خواهش

نسترن:باشه ولي اگه يه پسر چپ چپ بهم نگاه كرد برميگرديما

مرضيه:برو بابا تا من هستم كي به تو نگاه ميكنه!!!!!!!!!!

نسترن:بابا دلبر با اون عينكت

مرضيه:برو خودتو مسخره كن

گروهF

آيدا:ميدونيد كه دايي روژينا اين مهموني رو براي اينكه ما دبل اس رو ببينيم ترتيب داده؟

رمينا:آره حالا اون سه تا كجان؟

آيدا:آرايشگاه موندم گروه Aچجوري ميخواد بياد

رمينا:خب با مانتو!

توي مهموني

مرضيه:اينجا عاليه

زهرا2:تازه دبل اس اينجا برنامه داره!

نسترن،زهرا1،مرضيه:چي؟

زهرا2:مگه چيه؟

زهرا1:نسترن تو ديگه چرا نگراني؟

نسترن:شماها چرا؟

بعد از تعريف ماجرا

زهرا2:ول كنيد بابا من ميرم شربت بگيرم ،دير نميكنم!

فاطمه:نه نرو

و ميرود

زهرا2:ببخسيد خانوم 5تا شربت لطفا.اي بازم ببخشيد اين سالن به كجا ميره؟

خانوم:به سالن وروديss501!

زهرا2:ممنون(باخودش:بهتره تا نيومدن يه نگاهي بندازم)

داخل

زهرا2:واي اينجا چه قدر قشنگه!!

(شربت ها ميريزه رو يه بدبخت)

هيونگ:واي نه نه!چيكار كردي؟

زهرا2:واي ببخشيد ولي تو هم ببين چيكار كردي حالا چه جوري برم پيش دوستام؟

هيونگ:تو به من گند زدي ....بايد يه لباس جديد پيدا كنم!

زهرا2:چي؟نرو كجا ميري؟

هيونگ:برو خدارو شكر كن گريه نكردمو بخشيدمت

زهرا2:اوني كه بايد گريه كنه منم نه تو،حالا من چيكار كنم؟

هيونگ:به من چه ربطي داره؟

زهرا2:ميري؟نرو لطفا نرو

هيونگ:خودتو مظلوم نكن ميرم

زهرا2: (آههههههه)

هيونگ:نه نه باشه گريه نكن يه لباس جديد بهت ميدم پاشو بريم

زهرا2:كجا بريم من نميام

هيونگ:نميخورمت بابا بيا بريم

زهرا2:گفتم كه نميام

هيونگ:پس همينجا بمون

زهرا2:نه من نميدونم چيكار كنم

هيونگ:من رفتم

جونگ مين:هيونگ يه ربع ديگه اجرا داريما!

هيون:چرا اينجوري آرايش كردي؟ چرا خيسي؟(هه هه هه)

كيو:چرا بوي شربت ميدي؟كيه پشت سرت؟

هيونگ:بابا خنگا شربت ريخته روم اينم همون كسيه كه ريخته روم

زهرا2:سسلام.....تازه تو به من خوردي؟

هيون:منو ياد مزاحم دوشب پيش ميندازه

كيو:آره،راست ميگي

جونگ مين:موشش هويجمو خورد

يونگ سنگ:حالا با اين دختر كجا بودي؟

هيونگ:نزار ماجرا اون دختره كه..........

يونگ:باشه باشه بيا تو لباساي منو بپوش

هيون:چي شده؟

جونگ مين:اگه خوشگل بود چرا شمارشو به من ندادين؟

كيو:باشه خب ولي.......دختره(هه هه هه)

زهرا2:بدبختاي دخترنديده ي منحرف

هيونگ:فكر كنم اين لباس بهت بياد

زهرا2:ممنون

هيونگ:حالا اسمت چي بود؟

زهرا2:خاك بر سرت پسره ي كنه

درسالن

رژينا:يكيتون كم شده؟

رزيتا:چي شده امشب تيپ زديد؟

مرضيه:خفه شيد

زهرا2:چطوريد بچه ها؟

زهرا1:تو كجايي دختر؟چه خوشگل شدي ناقلا

فاطمه:وقتي ميگم نرو دليلش رو ميدونم

نسترن:پس شزبت ها كو؟

زهرا2:بعد اجرا بهتون ميگم

هنگام اجرا

رمينا:ما بيشتر از اونا آرايش كرديم مگه نه؟

مينا:به ما پيشنهاد رقص ميدن

مرضيه،زهرا1،نسترن:مارو قايم كنيد

زهرا2:منم همينطور

فاطمه:بي خيال ببين چه خوشگلن فك كنم يكي از اونا نيست

زهرا2:صبر كن ببينم شماها مگه چيكار كردين؟

وهمه از ماجرا هاي اتفاق افتاده با خبر ميشوند

فاطمه:هوا سرده بريم ديگه

مرضيه:تازه اول مهمونيه كجا بريم

فاطمه:پس من خودم ميرم

نسترن:اگه ميتوني برو

فاطمه:(لج ميكند وميرود بيرون):عجب غلطي كردما...هوا سرده..بهتره برم داروخونه قرص بگيرم

وبه جاي قرص سرماخوردگي قرص خواب آور ميگيرد نزديك خيابون بطري آبشا در مياره وميخوره

چند دقيقه بعد

فاطمه:واي چقدر خوابم مياد

درمهماني

مرضيه:فاطي راستي راستي رفت

زهرا1:لجبازه ديگه

زهرا2:نگران نباشيد الان برميگرده

اما فاطمه

خدايا نميتونم به بچه ها برسم

مهموني

زهرا1:من ميگم رفته خونه

مرضيه:آخرمهموني حسابشو ميرسيم

زهرا2:من نگرانم

نسترن:نگران چي؟مگه بچست؟

فاطمه:اون يارو كيه؟بهتره ازش كمك بخوام .آقا ميشه كمكم كنيد؟

يونگ سنك:تو مستي؟ چرا اين جوري ميكني؟

فاطمه:نه نه فكر كنم قرص رو اشتباه خريدم

يونگ:ميشه ببينم؟

فاطمه:بله بفرماييد

يونگ:چي قرص خواب آور؟اونم نه يكي 4تا؟

فاطمه: نه من قرص سرماخوردگي خواسته بودم

يونگ:ميخواي ببرمت خونتون؟ خونتون كجاست؟

فاطي:نه من نميخوام برم خونمون ميخوام برم پيش دوستام توي مهموني وسط شهر

يونگ:اووووه متاسفم من نميتونم برم اونجا آخه اگه خبزنگارا منو ببينن ول كنم نيستن

فاطمه:كنسرت...نكنه شما تو گروهSS501هستيد؟

يونگ:فكر كنم تازه شناختيم

فاطمه:واي ميشه يه امضا بدين...نه نه دوتا شايدم سه تا...واي نه من الان خيلي خوابم مياد

يونگ:خونتون كجاست؟

فاطي:كنار خونه خودتون

يونگ سنگ:واقعا حالا بيا سوار ماشين شو تا برسونمت

فاطي:چي سوار ماشين يه پسر....نه من نميخوام من ميخوام برم پيش دوستام...

يونگ:چي من كه گفتم نميتونم بيام

فاطي:خب بريم خونه ولي بدون ماشين

يونگ:چي من بدون ماشينم هيچ جا نميام

فاطي:من ميخوام برم مهموني

يونگ:باشه ولي فقط تا تو خيابون

فاطي ممنون

(وباهم به سمت تالار ميروند)

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,

] [ 13:4 ] [ zahra ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه